ای خوب ترين به گاه سختي
ای شهره به شهر شوربختي
رفتي كه به تشنگان دهي آب
خودگشتي از آب عشق سيراب
آبي ز فرات تا لب آورد
آه از دل آتشين برآورد
آن آب ز كف غمين فرو ريخت
وز آب دو ديده با وي آميخت
برخاست ز بار غم خميده
جان بر لبش از عطش رسيده
بر اسب نشست و بود بي تاب
دل در گرو رساندن آب
ناگاه يكي دو روبه خُرد
ديدند كه شير آب مي بُرد
آن آتش حق خميده بر آب
وز دغدغه و تلاش بي تاب
دستان خدا ز تن جدا شد
وآن قامت حيدري دو تا شد
بگرفت به ناگزير چون جام
آن مشك ز دوش خود به دندان
وآنگاه به روي مشك خم شد
وز قامت او دو نيزه كم شد
جان در بدنش نبود و مي تاخت
با زخم هزار نيزه مي ساخت
از خون، تن او به گل نشسته
صد خار بر آن ز تير بسته
دلشاد كه گر ز دست شد دست
آبي ش برای كودكان هست
چون عمر گل این نشاط كوتاه
تير آمد و مشك بر دريد آه
این لحظه چه گويم او چه ها كرد
تنها نگهي به خيمه ها كرد
در حسرت آن كفي كه برداشت
از آب فرو فكند و بگذاشت
هر موج به ياد آن كف و چنگ
كوبد سر خويش را به هر سنگ
كف بر لب رود و در تكاپوست
هر آب رونده در پي اوست
چون مه، شب چهارده بر آید
دريا به گمان فراتر آید
ای بحر، بِهِل خيال باطل
این ماه كجا و بوالفضائل
گيرم دو سه گام برتر آیي
كو حد حريم كبريائي
شاعر: دکتر علی موسوی گرمارودی
آچار فرانسه...
ادامه مطلبما را در سایت آچار فرانسه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mkrd بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:01